𝐍𝕖𝕥 𝐁𝕠𝕠𝕜

welcome euroboen
ᴹʸ 𝐍𝕖𝕥 𝐁𝕠𝕠𝕜 ᵖᵃᵍᵉ²+اهههههه 𝔄𝙣𝙖 ...
𝔄𝙣𝙖 ... شنبه, ۱۰ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۱۹ ق.ظ

ᴹʸ 𝐍𝕖𝕥 𝐁𝕠𝕠𝕜 ᵖᵃᵍᵉ²+اهههههه

 

*قفلیییییییی

1401/10/07

ازش بدم میاد.حرکاتش و کاراش خیلی رو مخن.هیچوقت فک نمیکردم ازش بدم بیاد.خیلی سرد برخورد میکنه و یجوری رفتار میکنه انگار مهمترین ادم رو زمینه.هیچکس براش اهمیت نداره و فقط دنبال خندیدنه.نمره هاشم که تاحالا بالای 15 نبودن

اون اینطوریه ولی اونیکی...یه ENFP عه مهربونه..بهم قبلا گفته بود ولی فک میکردم ج ح باشه.دفعه اول زنگ اخر بود که تو پله ها بهم گفت و رفت..بعدشم هرچقد دربارش ازش پرسیدم تظاهر کرد نشنیده. ولی اون روز بهم گفت...همه چیزو نوشته بود و اوکی هم بود.اولاش هیجان زده بودم ولی بعدش عذاب وجدان داشتم.چیز ساده ای نبود منظورم اینه ک اگه کسی همچین چیزی بهتون بگه درحالی ک تو خودت اینو ب یکی دیگه گفتی...دو زنگ داشتم بهش فک میکردم..کل زنگ تفریح تو دسشویی بودم و اونا فک میکردن دارم گریه میکنم درصورتی ک فقط تو نیم وجب جا دور یه دایره میچرخیدم و با خودم فک میکردم اگه نشه چی؟یهو یه چیزی اومد تو ذهنم مثل وقتی که بعد کلی فک کردن میتونی جواب یه سوالی که معلمت هنوز درس نداده رو بدی و احساس غرور میکنی. از تو دسشویی اومدم بیرون و رفتم تو و براش نوشتم...خیلی کوتاه و مختصر .درجواب اون برگه ی طولانیی ک نوشته بود من فقط نصف برگه یه سری چرت چ پرت نوشتم ک البته مهم بودن..

و الان ارزو میکنم ک ای کاش طولانی تر مینوشتم و درست جوابشو میدادم

 بچها میدونستن یه کسی هست ولی نمیدونستن منم.میدونستن من میدونم ولی نمیدونستن خودمم و یجوری رفتار میکردن ک انگار داشتن ازم بازجویی میکردن.دوست داشتم سرشون داد بزنم و بگم ک حوصلشونو ندارم ولی نمیشد

گفت دفترمو خونده..این خجالت اورترین اتفاقیه ک میتونست بیوفته و الان احساس میکنم خیلی ادم مزخرفیم.بهش گفتم من خیلی زشتم و درجواب بهم گفت تو جز یکی از قشنگ ترین ادمایی هستی ک دیدم(عا منحرف نشین😐🔪).ولی دروغ میگه.اون هردروغی میگه تا من حس بدی نداشته باشم و جلوم یجوری رفتار میکنه انگار دارم ازش سواستفاده میکنم.همش یچیزایی درباره اعتماد میگه.وقتی اینجوری حرف میزنه دلم میخاد بزنم تو دهنش.کاش میشد

گفت نمیدونه چطور این اتفاق میوفته.با کلی خنده براش توضیح دادم و بعدش سعیمو کردم تاجایی ک میتونم دور و برش نباشم چون واقعا از حرفی ک زدم خجالت میکشیدم.دوست داشتم همون موقه بهم میگفتن اومدن دنبالت و میخاستم برم خونه ولی نمیشد.اومد دنبالم و میخاست همه چیو ازم بپرسه. مهم تر از همه میخاست ببینتش و من از ترس توی مشتم محکم نگهش داشته بودم و هلش داده بودم تو جیبم ولی ول نمیکرد.اخرسر نتونست چون وقتش شده بود.پیشش جاش گذاشتم و امیدوار بودم امروز ازش بگیرمش ولی تعطیل شد

 

این مدل نوشتنو تو وب آیسا   و مائوچان دیدم و ب نظرم جالب بود بخاطر همینم امتحانش کردم..شاید از این ب بعد همه چیو اینجوری بنویسم خیلی باحاله


اون چیزه ک گفتم پیشش جا گذاشتم...منظورم کاپشنم بوددددد اخهههههههههههه چرااا جاش گذاشتممممممممممم تو این سرمااااااااااااا....

𝘛𝘪𝘯 ‌‌ 𝘛𝘪𝘯 ‌‌ 𝘛𝘪𝘯 ‌‌ 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
Last Comments :
۴ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
  • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    ۱۰ دی ۰۱، ۱۱:۱۵
    𝘛𝘪𝘯 ‌‌

    من نباید هرچیو به خودم بگیرم...

  • 𝔄𝙣𝙖 ...
    ۱۰ دی ۰۱، ۱۱:۱۷
    𝔄𝙣𝙖 ...
    ن بابا این اصن درباره بیان نی
    همش درباره زندگی ریلمه
    منننن...کسیم ک از این حرفا درموردت بزنممم؟؟؟؟؟؟؟؟
    بیشصخیتتتت منو چ فرض کردییییی؟؟؟
  • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    ۱۰ دی ۰۱، ۱۱:۲۲
    𝘛𝘪𝘯 ‌‌

    اره  بفدش که خوندم فهمیدم شخصیتا کی و کین..xD

    بیخیال...من پست انیسا و جیوو رو هم اول به خودم گرفتم و بعد که خوندم فهمیدم من همچین غلطی نکردم...،

  • 𝔄𝙣𝙖 ...
    ۱۰ دی ۰۱، ۱۱:۲۳
    𝔄𝙣𝙖 ...
    حیحی...خیلی سعی کردم تو نوشتن انسان باشم و حس و حال معنوی بگیرم عین بقیه...نشد متاسفانه..
  • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    ۱۰ دی ۰۱، ۱۱:۲۵
    𝘛𝘪𝘯 ‌‌

    هرکسی استعداد های نداشته مارو نداره غصه نخور^-^

  • 𝔄𝙣𝙖 ...
    ۱۰ دی ۰۱، ۱۱:۲۸
    𝔄𝙣𝙖 ...
    چرا با این جمله اعتماد به نفس گرفتم...؟
  • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    ۱۰ دی ۰۱، ۱۱:۲۹
    𝘛𝘪𝘯 ‌‌

    به این باید بگی اعتماد به سقف داشم....

  • 𝔄𝙣𝙖 ...
    ۱۰ دی ۰۱، ۱۱:۳۰
    𝔄𝙣𝙖 ...
    اعتماد ب کهکشان اصننننن...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Made By Farhan TempNO.7