𝘽𝙪𝙩 𝙬𝙚 𝙖𝙧𝙚 𝙣𝙤𝙩𝙝𝙞𝙣𝙜 𝙗𝙪𝙩 𝙖 𝙘𝙤𝙢𝙚𝙙𝙮~
𝘽𝙪𝙩 𝙬𝙚 𝙖𝙧𝙚 𝙣𝙤𝙩𝙝𝙞𝙣𝙜 𝙗𝙪𝙩 𝙖 𝙘𝙤𝙢𝙚𝙙𝙮~
𝙒𝙚𝙡𝙘𝙤𝙢𝙚 𝙩𝙤 𝙩𝙝𝙚 𝙙𝙖𝙧𝙠 𝙨𝙞𝙙𝙚
𝙬𝙝𝙚𝙧𝙚 𝙖𝙡𝙡 𝙩𝙝𝙚 𝙛𝙪𝙣 𝙩𝙝𝙞𝙣𝙜𝙨 𝙝𝙖𝙥𝙥𝙚𝙣









𝘽𝙪𝙩 𝙬𝙚 𝙖𝙧𝙚 𝙣𝙤𝙩𝙝𝙞𝙣𝙜 𝙗𝙪𝙩 𝙖 𝙘𝙤𝙢𝙚𝙙𝙮~
𝙒𝙚𝙡𝙘𝙤𝙢𝙚 𝙩𝙤 𝙩𝙝𝙚 𝙙𝙖𝙧𝙠 𝙨𝙞𝙙𝙚
𝙬𝙝𝙚𝙧𝙚 𝙖𝙡𝙡 𝙩𝙝𝙚 𝙛𝙪𝙣 𝙩𝙝𝙞𝙣𝙜𝙨 𝙝𝙖𝙥𝙥𝙚𝙣
دلم میخواد مث قبلا پست بزارم
ولی خب محتوا ندارم اره
دلم واسه نت بوکام تنگ شدهه
نت بوک بزارم؟
همتون فک کردین من رفتم نه؟ نه بابا من عمرا برم
شاید باورتون نشه ولی خب رمز بیانمو یادم رفته بوددد
خیلیییی دلم براتون تنگ شده بوددد😭😭
+توروخدا بگین شماهم دلتون برام تنگ شده بوددد
اوکی ولی وایبش>>>>>>>
*چرا این عکسه اینقد وایبته..؟
خب،یکم با تاخیر شد ولی خب
ایسا،الوچه ی من، تو اولین دونسنگم ک البته دونسنگم نیست هستی.
اینقد دوست دارم ک اصن یو دونت نو..
و میدونی،وقتی فهمیدم بالاخره یکی کوچیکتر از خودم پیدا کردم دوس داشتم جیغ بزنم خهاحهاحهلهلچ
درکل،دوست دارم،تولدت مبارک
"میدونی چه حسی داره وقتی مغز خودت شکنجه ات میده؟"
-توکیوغول
1.امروز رسمااا بهترین روز زندگیم بود..
2.کارنامه هارو دادن و رتبه یک شدمتخعلهبخبهب
3.سر زنگ زبان با غزل کلاسو پیچوندیم و یه اتفاقی افتاد ک نگم...البته اتفاق نبود ولی خب..اون اتفاقه>>>>>>>>>
4.دوتا از بچهای کلاس دیدنمون ولی اهمیتی نمیدم. الکی قسم خوردم ک هیچکاری نمیکردیم. 🗿😌🔪
5.سر زنگ ورزش داشتیم مسابقه والیبال میدادیم-رشتم والیباله- و توپ خورد تو دماغ و فکم،لبم خون اومد
6.رومینا گیر داده بود ک توپ نخورده به لبت و یکی -نگفت ولی همه فهمیدن منظورش غزل بود🗿🔪-گازش گرفته..و من داشتم جر میخوردم🤣🔪
7.فردا تولد یکی از بچهای کلاس دعوتم،و خب فقط میخام بخاطر این برم ک رها و غزل میرن..
8.رونیکا امروز هی سعی میکردباهام حرف بزنه و بیاد پیشم و من از عمد نادیدش میگرفتم
9.امروز صب بچها برا اولین بار مامانمو دیدن.در حال حاضر تقریبا کل بچهای کلاس رو مامانم کراشن..
10.فک نکنم از ذوق امروز شب خابم ببره..
11.سر زنگ ورزش دو تیم شده بودیم-آرشیدا،دنیز،گندم،رزا و روناک- و-من،سارینا،ادرینا،رومینا و الینا- (البته اگههه درست گفته باشم..) و خب اونا رسماااا هییییچی از والیبال سرشون نمیشه..ولی 24 به 17 بردن. باورم نمیشه باختیمنمن
12.اوکی بات انیمه ی لیکوریس ریکویل عو ببینین.زیادی خوبه...
-چیزهایی هستن که تو دربارهشون صحبت نمیکنی اما هرروز مجبوری با اونها دست و پنجه نرم کنی، باهاشون شبها رو بیدار بمونی و حتی اجازه بدی رویاهات رو به کابوس تبدیل کنن
تو نمیتونی چیزی بگی اما گاهی اوقات دلت میخواست میتونستی اونها رو فریاد بزنی. شاید اینجوری از بین میرفتن، شاید فرار میکردن و دیگه هیچوقت برنمیگشتن
*
*
*
*
*
پست نه مخاطب داره،نه حالم بده.فقط اینو تو یکی از چنلا دیدم و به نظرم قشنگ بود.بخاطر همین پستش کردم
"اگه قرار باشه بمیرم،میشه تو کسی باشی که منو میکشه؟"
-پیت
جهت اینکه خیلی دوسش دارم
-تولدت مبارک..منِ عزیز
وایب پیت>>>>>>>
من الان: دیدن کینپورش برای بار 987654321987654321 ام و عر زدن برای پیتوگاس..